به کجا میریم؟

گاهی ادم تو اخبار یک چیز هایی میبینه که شاخ در میاره

به این لینک یک سری بزنید.

یک مقام دولتی قصد داشته یکی از معاونانش رو بر کنار کنه، این آقای معاون هم ظاهرا از این مساله خیلی ناراحت بوده، برای نشان دادن ناراحتیش هم بعد از دعوا یک گلوله در صورت رئیس خودش خالی میکنه.

اشتباه نکنید این داستان مال تگزاس چند دهه پیش نیست، دیروز تو همین تهران اتفاق افتاده.


بت پرست

"برای اینکه بت پرست نباشی، کافی نیست بتها را شکسته باشی، باید خوی بت پرستی را ترک گفته باشی." نیچه

برای خیلی های ما بت پرستی معادل پرستیدن سنگ و چوبه و فکر میکنیم تو قرن بیست و یکم دیگه خبری از بت پرستی نیست. اما بت پرستی یعنی نماد پرستی یعنی مرده پرستی یعنی خرافه پرستی، کافیه یک نگاه به مادر و مادر بزرگ خودمون بندازیم اینها از بت پرستان عصر جاهلیت بت پرست ترن. چنان خرافات تو مغزشون حک شده که حاضر نیستن به چیزی جز اون فکر کنن یا گوش بدن.کوچکترین حرفی خارج این چهارچوب باعث میشه خداشون به لرزه در بیاد.

بد تر از همه اینه که با خیلی از جوونها برخورد میکنی که از اینها بت پرست ترن.مثلا بهش میگی "سنگسار وحشیانست." با چنان عصبانیتی از این حکم دفاع میکنه و اگر ازدستش بر بیاد همونجا سنگسارت میکنه.که این حکم خداست و تو مخالف خدایی.حالا بگو این حکم مال این زمان توقرن بیست و یکم نیست میگه یعنی تو میگی دین خدا مال همه زمانها و مکانها نیست؟تو داری به مقدسات توهین میکنی.

حالا فکر میکنی به همچین آدمی میشه فهموند که برداشت من از خدا و مقدسات با تو فرق داره؟

تنها راهش اینه که تبر برداری و بیفتی به جون مقدساتش.

جهل

گفتم خدا بخشی از جهل منه.اما نه کل جهل من بلکه جهل من بسیار از خدای من بزرگتره.اگر دانسته های من یک دایره باشه هرچیزی خارج این دایره جهل منه خدا هم خارج این دایره است چون نه وجودش نه عدم وجودش نه ابعادش رو نمیتونم درک کنم و اثبات کنم، اما وظیفه من اینه که دایره دانسته هام رو بزرگتر کنم و تا میتونم به جهل حمله ببرم به نظر من هدف زندگی چیزی جز این نیست.شعاع دایره دانایی هیچ وقت به بینهایت نمیرسه نه برای من نه برای هیچکس دیگه.

فرق من با خدا پرستان تو اینه که من سعی میکنم جهل و خدای خودم رو کوچیکتر کنم و دایره دانایی رو بزرگتر، اما خداپرستان سعی میکنند خدای خود رو بزرگتر کنن و حتی گاهی جهل خود را.

بعضی ها دوست دارند بجایشان تصمیم گرفته بشه بجایشان فکر بشه، و اینها تسلیم باشند،بهش  هم میگن ایمان.

من از این ایمان بیزارم از این تسلیم و اسلام بیزارم.این ایمان و این تسلیم یک وسیله است دست کسانی که از من و شما سوء استفاده کنند.باید فکر کرد تنها راه رهایی اندیشیدنه و تمام ظالمان هم از اندیشه من و تو میترسن.

از هرگونه نقد به هرشکل(حتی تند ترین شکل ممکن) استقبال میشه.

خدا

این یک نظر کاملا شخصیه و شاید خوشایند خیلی ها نباشه."خدای من بخشی از جهل منه."

حالا چرا و چطور به این نتیجه رسیدم بماند.اما این نتیجه تو زندگی من اثراتی داشته  از جمله اینکه من خدارو نمی پرستم بهش فکر میکنم، به جنگش میرم،خوب گاهی پیروز میشم گاهی شکست میخورم.

یک وجه اشتراکی که خدای من و خدای خیلی های دیگه داره اینه که بسیار بزرگه.

این جمله رو همه شنیدید که میگه"یک ساعت فکر کردن بهتر از هفتاد سال عبادته" شاید دلیلش همین باشه.

خلاصه مجددا به قول خیام:

ماییم و می و مطرب و این کنج خراب

جان و دل و جام و جامه پر دُرد شراب

فارق ز امید رحمت و بیم عذاب

آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب